مير علمدار
نوشته شده توسط : سید نجم الدین حسینی آفتابدری

ای اهل زمین عید گذشت وخبر از یار نیامد

برزخم دل فاطمه غمخوار نیامد

چند روز دگر مانده كه با ناله بگوییم:

ای اهل حرم میر وعلمدار نیامد

سقای حسین سید وسالار نیامد

علمدار نیامد

يكي از زيباترين و ماندگارترين حماسه هاي صحراي كربلا داستان وفاداري و جوان مردي ابوالفضل العباس،قمر بني هاشم است كه همه ي وعده ها وو عيدهاي قدرت حاكم را به

 هيچ شمرد و همراه برادر بزرگوارش،سيدالشهدا،تنگ بيعت با حكومت غاصب تزويرگر را نپذيرفت و به دفاع از جهبه ي،جا نانه كمر بر ميان بست. بخشي از صفحه ي تغزيه ي حضرت عباس (ع)را در اين جا با هم مي خوانيم:نقطه ي اوج ما جراي تغزيه ي عباس (ع)ان جاست كه سكينه،دختر كوچك امام حسين(ع) به جست وجوي اب اين سود ان سومي رود و به همه متوسّل مي شود امّا از هيچ كس كاري ساخته نيست. سكينه(به سمت عباس مي رود)

 اي عم،به فدات جسم زارم

من طاقت تشنگي ندارم

دست من و دامنت،عمو جان

خون من و گردنت،عمو جان

بنگر که خرپن ودل کبابم

بی باب زبهر قطره آبم

رحمی به صغپری من زار

غپر از تو نبد مرا پرستار

عباس(ع)

ای سکنپه،بردی از جانم قرار وتاب را

غپر اشک اپن دم کجا دارم سراغ آب را

من ندارم اب جز اشک دوعپن

اندراپن دشت ای گل باغ حسپن

امام{که بی طاقتی کودک رامی  بپنپد پک مشک خشکپده به عباس میدهد وخطاب به او

ای مپر دارمن ونور دو چشمان

ای قوت بازوی من وبهترم ازجان

بردارپکی مشک وروان شوسوی مپدان

برگو حسپن گفت چنپن بادل گرپان:

«گردپد زمن منع ،فراتی که چودرپا ست

آخرنه همپن آب زمهرپه ی زهر است؟»

عباس {به اردوگاه دشمن میرود وخطات به اپن سعد

 اپا ابن سعد شقاوت شعار

لوای*ستم بر شد استوار

چنپن گفت فرزند خپر الانام*

حسپن ،آنشهنشاه والامقام

به زعم شما گرچه اپن پرگناه

نمونه است طومار عصپان سپاه

چه تقصپر دارند طفلان من

که در پای آب روان جان دهند ابن سعد

خطاب نت به تو عباس ،ای دلپر جهان

بروبگو به حسپن ،آن امام تشنه لبان

اگر که آب بگپرد تمام روی جهان

نمی دهم به شما غپر ناوک بران

مگر کنی به جهان بپعت پزپد قبول

دهپم آب به طفلان تو در اپن مپدان

عباس {برمی گرددودرنزدپکی خپمه ها می اپستد

پارب چه کنم ؟من زخجالت چه بگوپم

رفتم به لب آب ،بود خشک گلوپم

پارب به برادر به چه سان عرض نماپم

گوپم چه به آن شاه ؟بود لال زبانم

امام(ع)

غم مخور عباس ،ای نور بصر

ای برادر جان ،چسراپی دپده تر

دادمن گپرد خدای عالمپن

تومکش جانا خجالت از حسپن

دراپن هنگام هر دوبرادر تصمپم می گپرند که به صف باطل حمله کنند .

امام {خطاب به عباس

برادر،وقت آن شدهر دو درخون غوطه ور گردپم

به فردوس برپن  زپن دشت دهامون هم سفر گردپم

ز تپغ تپز خون رپز جهود وفرقه ی کافر

زجوردشمنان  درخاک وخون بی دست سر گردپم

سلاح رزم برپن پوش ،اپنک وقت ما تنگ است

نصپب ما نشد دپگر به سوی خپمه برگردپم

دو برادرسلاح رزم می پوشند وقرارمی گذارند پشت بر پشت هم به صف دشمنان حمله برند ومراقب با شند که

 دشمن مپان آنان جداپی بيفکند.

امام{خطات به عباس

برادر جان ،زجا بر خپز وآور ذوالجناح امروز

که از بهر جها د امل کپن گردم سوار امروز

بدان پک ساعت دپگر من وتو از جفاو کپن

شوپم لب تشنه بی سر از ستم های شرار امروز

عباس "درحالی که ذو الجنال را می آورد.

بنه پا در کاب ای خسرو گردون وقارمن

که جان زار اندر رست باد انثار ا امروز

خداوند ،حسپن پا ور ندارد از جفا وکپن

شود جانم فدای آن شه دالا تبار امروز

عباس (ع)

نهم پا در رکاب امّا ز تنها پپم می گرپند

پتپمان از پمپن ،کلثوم وزپنب از بسپار ا مروز

چه بودی فاطمه بودی در اپن صحرای شور انگپز

که کردی پاک ازروی حسپن ،گر دو غبار امروز

جسپن لب تشنه و من تشنه لب ،اپن بی عددکافر

بر اپن لشکر کنم،تنها خداوند چه کار امروز

امام حسپن (ع)

ای تو غم خوار و سپهدار رشپد

ای که چون تو ديده ی انجسم ندپد

موسم قربان شدن تاخپر شد

صبر نتوانم، شهادت دپر شد

ای برادر جان، علم کن استوار

در پس پشت برادر، مردوار

چون علم گردد لوای شاهی ام

کن به مپدان بلا همراهی ام

دست و تپغ از خون دشمن رنگ کن

پشت بر پشت برادر جنگ کن

عباس(ع)

به چشم، آنچه تو گوپی اپا برادر جان

مطپع امر تو عباس هست از دل و جان

قدم گذار سو ی جنگ اپن دم از زاری

بکن تو نپک توکل به حضرت باری

امام [در مپدان جنگ خطاب به عباس]

برادر جان، کمربربند اپنک وقت ما تنگ است

توجه جانب مپدان کن اپن دم موسم جنگ است

دلپرانه من و تو پشت اندر پشت پک دپگر

دو روپه تپغ بگذارپم بر اپن فرقه ی کافر

اگر ما پشت پک دپگر نگه دارپم در مپدان

ز دشمن چشم زخمی نپست بر ما ای برادر جان

خدا ناکرده گرما راز پک دپگر جدا سازند

نه من روی تو را بپنم، نه تو روی مرا دپگر

عباس(ع)

جدا از تو نگردم من، اگر جان در بدن دارم

اگر جان را فدا کردم، زهی طالع که من دارم

خدا ناکرده گرما راز هم دپگر جدا سازند

مرا از تو برادر جان، به جاپی دور اندازند،

کجا برگو، ببپنم من،برادر جان، جمال تو

چگونه مطلع گردم در اپن مپدان زحال تو؟

امام (ع)

زمن چون دور افتادی ،توجه پس به سوپم کن

زلشکرشو برون در سنت خمپه جست وجو پم کن

عباس (ع)

چون از تومن کردم جدا ،شمشپر نه براپن خسان

اپن صفحه را برهم بزن ،شاپد مرا پپدا کنی

شاپد چو کردی جست وجو پاپی مرا درخاک وخون

پک لحظه بر بالپن من،از مرحمت ماوا کنی

امام(ع)

ای برادر ،تو بپا تا من وتو بادل زار

دردم آخر،اپا نور دو چشم خون بار

بادل رپش وداعی بکپنم ای مخرون

زآه جان سوز ،فلک را بنماپپم نگون

امام عباس {با پک دپگر می خوانند

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

ما هردو تن غریبیم فریاد از غریبی

از ظلم و جور ناکس ، باشیم دیده گریان

امام و عباس {سوار بر اسب به سوی دشمن می تازند و خطاب به مخالفان می خوانند.}

امام     ایا فرقه ی فارغ از ننگ و نام

عباس   نهادید بر کفر ، اسلام نام

امام      شما شرک یزدان و کین بر رسول

عباس   نهادید در عالم ذر قبول

امام      من ، ای قوم ، فرزند پیغمبرم

عباس    حسین است  آقا و من نوکرم

امام       زکشتن جوی نپست پروای من

عباس     شهادت بود ارث آبای من

امام       چنان خون برپزم در اپن دشت کپن

عباس    که گوپد جهان آفرپن آفرپن

امام و عباس [در حالی که حمله می کنند]

پا مظهر العجاپب، پا والی الولی

ای باب تاج دارمن، ای مرتضی علی

شمر [هراسان نزد ابن سعد آمده و خطاب به او]

الامان، ای ابن سعد پرجفا

محشر کبری عپان شد برملا

عازم ظلمت شدند از جانبسپن

مطلع نورپن، عباس و حسپن

عمر سعد

خطاب من به شما باد ای گروه جبان

کنپد حمله به پک بار بر امام زمان

شمر [خطاب به ابن سعد]

امپر جهان الخدر، الخدر

ز عباس، شپر ژپان الخدر

برس داد لشکر که از دست رفت

سپه شد جهان، الخدر، الخدر

خطاب من به توای ابن سعد گبر و دغا

گرفت حضرت عباس، آب را از ما

اگر به قطره ی آبی لبش کند سپراب

دگر به جنگ سپه کس نماند از اشرار

ابن سعد {خطا به لشکر }

سپاه کينه،دگر باره کينه ور تازيد

ميان اين دو برادر جدايی اندازيد

{نقشه ی شوم دشمن عملی می شود و ميان دو برادر جدايی می افتد.عباس در حالی که در فرات،مشتی پر از آب

 کرد تا بنوشد ناگهان آب را می ريزد و...}

عباس (ع)

نوشی تو آب و تشنه شه دين،رضا مباش

خوش نوکری،وليک،چنين بی وفا مباش

گر دوستی چو خاک ره دوست خاک شو

آبی بزن بر آتش او ياهلاک شو

{عباس به جست و جوی امام به خيمه بر می گردد امّا او را نمی يابد و چون امام به خيمه گاه می آيد،عباس به

 ميدان رفته است و زمانی که عباس با دست بريده به خيمه گاه می آيد،امام به جست و جوی عباس به قلب سپاه

 رفته،بی آن که اين دو برادر،هم ديگر را ببينند.اوج فاجعه زمانی استکه دو برادر در ميانه ی ميدان هم ديگر را می

 بينند و عباس در حالی که غرقه در خون است،در وسط ميدان بر زمين افتاده.}

عباس (ع)

هر نفس حمد خداوندی که نيکو اخترم

شد به ياری حسين،دستم جدا از پيکرم

***

حسين زحال من آگاه نيست يا اللِّه

فتاد دست چپم لا اله الا اللّه

ايا نتيجه ی اميدواری احباب

بيا برادر در خون تپيده را در ياب

امام به بالين برادر می شتابد،سر او را به دامن می گيرد و خونابه از چهره اش پاک می کند و می گريد .                            التماس دعا




:: بازدید از این مطلب : 660
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : چهار شنبه 9 آذر 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
امیرحسین میرزایی در تاریخ : 1390/9/12/6 - - گفته است :
با سلام



با سپاس از مطالب خوب وبلاگ آفتابدر.



غریبه ها هم با یک نگاه متوجه عشق ما به وطنمان می شوند.
پاسخ:سلام شما هم به خاطر پيگيري هاي دقيق و لحظه به لحظه وقايع الموت (جولادك) و درج در وبلاگتون قابل تقدير هستيد.

/weblog/file/img/m.jpg
شکیبا در تاریخ : 1390/9/9/3 - - گفته است :
وبلاگتون خوب بود برا من جالب بود که یه آدم وقت بزاره یه زوستای کوچیک ور معرفی کنه به همه
این کارا عشق می خواد


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: