پدر بزرگ و مادر بزرگ (قسمت دوم)
نوشته شده توسط : سید نجم الدین حسینی آفتابدری

مرحوم نيست در جهان نور مهرابي : عمو سيد محسن در نيروي هوايي كار مي كرد و كارمند ارتش جمهوري اسلامي ايران بود. مادر بزرگ ( يادش بخير) هر زماني كه هواپيمايي از فراز كوه هاي الموت مي گذشت مي گفت آقا محسن تو اين هواپيما هست و برايش دعا مي كرد.

سختي هاي زيادي كشيده بود. فكر مي كنم ايام ماه مبارك رمضان بود من در مدرسه شبانه روزي كوشك درس مي خواندم براي برپايي فريضه نماز جمعه به معلم كلايه آمده بوديم متوجه شدم چند روز قبلش مادربزرگم به ديار باقي شتافته است و من از همانجا با دوستانم مجبور بودم به مدرسه برگردم و تا پنج شنبه هفته ي ديگر صبر كنم و به ديدار خانواده بيايم.و در مراسم مادر بزرگم شركت كنم.




:: بازدید از این مطلب : 584
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 10 آبان 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: